« Home | هميشه فکر می کردم دختر يک آدم مهم بودن بايد خيلی س... » | به نام آغازسلام! چهار ساله که وبلاگ می نويسم. هرچن... »

امروز روز هيجان انگيزی برای من بود. يکی از دوستانم (که تازه باهم آشنا شديم) کمتر از يک ماهه که به اينجا اومده و هنوز با محيط آشنا نيست برای همين بهش پيشنهاد کردم که امروز باهم بريم بيرون تا به اصطلاح شهر رو نشونش بدم.
هوا که عالی بود. از گرمای تابستون ديگه هيچ خبری نيست و شبها حتی هوا سرد می شه. البته ما بعدازظهر بيرون بوديم و هوا آفتابی و خنک بود. برای اولين بار بود که می خواستم راهنمای کسی باشم اون هم توی آمريکا! خودم تازه 6 ماهه که اينجا زندگی می کنم. تجربه خيلی جالبی بود چون باعث شد به ياد بيارم خود ما 6 ماه پيش زندگيمون چه جوری بود، چقدر وسايل زندگی کم داشتيم، و حالا توی اين مدت کم چقدر تونستيم به زندگيمون برسيم و چقدر چيز ياد بگيريم.
داشتم فکر می کردم هيچکدوم ما واقعا نمی تونيم به درستی تصور کنيم که چند ماه يا چند سال بعد به کجا می رسيم. خيلی هيجان انگيزه که فکر کنيم در آينده مسلما پيشرفته تر از حالا خواهيم بود اما بايد اين رو در نظر بگيريم که هميشه احتمال سقوط هست. ممکنه اوضاع از اينی که الان هست بدتر بشه. من فکر می کنم وقتی انسان احساس خطر بکنه بيشتر تلاش می کنه تا به جاهای بالاتری برسه تا وقتی که حس کنه به طور طبيعی روند صعودی طی می کنه.